.
دلم یک کلبه ی چوبی می خواهد روی یک تپه ی سبز....
با یک ایوان کوچک که آنجا بنشینم ساعتها فقط نگاه کنم...
من باشم و یک دنیا منظره...
یک رود زلال.....
که ساعتها پایم را در درونش بگذارم....
قدم بزنم ....
شاید هم باران!
دستانم را باز کنم...
سرم را بالا بگیرم و خیس شوم باران را نفس بکشم...
و باران هم آرام ببارد وتمام آنچه در سرم است را پاک کند....
|